با اجازه ی خدا

هر بنده ای با اجازه خدا سخن میگوید

هر بنده ای با اجازه خدا سخن میگوید

با اجازه ی خدا

حر انقلاب اسلامی

چهارشنبه, ۱۵ خرداد ۱۳۹۲، ۱۰:۴۲ ق.ظ


..گوینده عراق هم می گفت ما شاهرخ، جلاد حکومت ایران را کشتیم! ...اثری از پیکر شاهرخ نیافتیم . او شهید شده بود. شهید گمنام. از خدا خواسته بود همه را پاک کند. همه گذشته اش را. می خواست چیزی از او نماند. نه اسم ،نه شهرت،نه قبر و مزار و نه هیچ چیز دیگر.
کتاب «شاهرخ حر انقلاب اسلامی» به تازگی توسط گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی در بهار 89 منتشر شده است. این کتاب با قلمی روان و ساده به بیان خاطرات مربوط به سردار شهید مفقود الاثر، شاهرخ ضرغام از شهدای فدائیان اسلام می پردازد. گردآورندگان در مقدمه این کتاب اشاره می نمایند؛ «قصد ما بر این بود که زندگی این ره یافته وصال و این سردار بی مزار و این پهلوان شجاع را که نزدیک به سه دهه از پروازش به آسمان می گذرد، بی کم و کاست بیان کنیم.»
شاهرخ
شهید ضرغام در یکم دیماه سال27 دیده به جهان گشود و پس از سی و یک سال زندگی پر فراز و نشیب در روزهای اولیه جنگ،در جبهه دشتهای شمالی آبادان و در هفدهم آذر سال 59 به درجه رفیع شهادت نائل آمدند.
روایت زندگینامه شهید، از تحولی روحی و معنویِ شهید ضرغام در جریان حوادث قبل از انقلاب تا انقلاب اسلامی و شروع جنگ تحمیلی حکایت می کند. تحولی که ریشه در مفاهیم و معارف عمیق اسلام دارد و بازگشت به خویشتن و توبه نصوح را برای هر انسانِ طالبِ حقیقت بازگو می کند. در این رابطه در مقدمه کتاب با اشاره به آیات آخر سوره فرقان آمده است: «شاهرخ را به راستی می توان مصداقی کامل برای این آیه قرآن(کسی که توبه کند و ایمان بیاورد و کار شایسته انجام دهد، اینها کسانی هستند که خدا بدیهایشان را به خوبی تبدیل می کند) معرفی کرد. چرا که او مدتی را در جهالت سپری کرد. اما خدا خواست که او برگردد. داستان زندگی او، ماجرای حُر در کربلا را تداعی می کند.»
در زیر به خاطره مفقود شدن پیکر مطهر شهید اشاره می شود:
***
شاهرخ
شهید ضرغام قبل از دوران انقلاب
***
نیروی کمکی نیامد. توپخانه هم حمایت نکرد. همه نیروها به عقب آمدند. شب بود که به هتل رسیدیم .
آقا سید( شهید سید مجتبی هاشمی- جانشین جنگهای نامنظم) را دیدم، درد شدیدی داشت. اما تا مرا دید با لبخندی بر لب گفت: خسته نباشی دلاور، بعد مکثی کرد و با تعجب گفت: شاهرخ کو؟
بچه ها در کنار جمع شده بودند. نفس عمیقی کشیدم و چیزی نگفتم. قطرات اشک از چشمانم سرازیر شد ،سید منتظر جواب بود. این را از چهره نگرانش می فهمیدم.
کسی باور نمی کرد شاهرخ دیگر در بین ما نباشد. خیلی از بچه ها بلند بلند گریه می کردند. سید را هم برای مداوا فرستادیم بیمارستان. روز بعد یکی از دوستانم که رادیو تلویزیون عراق را زیر نظر داشت سراغ من آمد نگران و با تعجب گفت: شاهرخ شهید شده؟ گفتم چطور مگه؟ گفت: الآن عراقی ها تصویر جنازه یک شهید رو پخش کردند. بدن بی سر او پر تیر و ترکش و غرق در خون بود.
سربازان عراقی هم در کنار پیکرش از خوشحالی هلهله می کردند. گوینده عراق هم می گفت ما شاهرخ، جلاد حکومت ایران را کشتیم!
***
شاهرخ
دستگیری سران منافقین در سال 58
***
دیگر نتوانستم تحمل کنم، گریه امانم نمی داد. نمی دانستم چه کار کنم. بچه های گروه پیشرو هم مثل من بودند. انگار پدر از دست داده بودند. هیچکس نمی توانست جای خالی او را پر کند. شاهرخ خیلی خوب بچه های گروه را مدیریت می کرد و حالا!
دوستم پرسید: چرا پیکرش را نیاوردید؟ گفتم: کسی آنجا نبود. من هم نمی توانستم وزن او را تحمل کنم. عراقی ها هم خیلی نزدیک بودند.
مدتی بعد نیرو های عراقی از دشتهای اطراف آبادان عقب نشینی کردند. به همراه یکی از نیرو ها به سمت جاده خاکی رفتیم. من دقیق میدانستم که شاهرخ کجا شهید شده. سریع به آنجا رفتیم.
خاکریز نعل اسبی را پیدا کردم. نفربر سوخته هم سر جایش بود با خوشحالی شروع به جستجو کردیم. اما خبری از پیکر شاهرخ نبود. تمام آن اطراف را گشتیم. تنها چیزی که پیدا شد کاپشن شاهرخ بود. داخل همه چاله ها را گشتیم. حتی آن اطراف را کندیم ولی!
***
شاهرخ
مادر بزرگوار شهید ضرغام، که در مرداد ماه سال 88 دعوت حق را لبیک گفتند
***
دوستم گفت: شاید اشتباه می کنی، گفتم نه، من مطمئنم. دقیقاً همینجا بود. بعد با دست اشاره کردم و گفتم. آنطرف هم سنگر بعدی بود که یک نفر در آنجا شهید شد. به سراغ آن سنگر رفتیم. پیکر آرپی جی زن شهید، داخل سنگر بود .
پس از کلی جستجو خسته شدیم و در گوشه ای نشستیم . یادش از ذهنم خارج نمی شد.
فراموش نمی کنم یکبار خیلی جدی برای ما صحبت کرد. می گفت: اگر فکر آدم درست بشه ،رفتارش هم درست می شه. بعد هم از گذشته خودش گفت ،از اینکه امام چگونه با قدرت ایمان ،فکر امثال او را درست کرده و در نتیجه رفتارشان تغییر کرده .
***
شاهرخ
***
اثری از پیکر شاهرخ نیافتیم . او شهید شده بود. شهید گمنام. از خدا خواسته بود همه را پاک کند. همه گذشته اش را. می خواست چیزی از او نماند. نه اسم ،نه شهرت،نه قبر و مزار و نه هیچ چیز دیگر. اما یاد او زنده است. یاد او نه فقط در دل دوستان ،بلکه در قلوب تمامی ایرانیان زنده است. او مزار دارد. مزار او به وسعت همه خاکهای سرزمین ایران است.
او مرد میدان عمل بود .او سرباز اسلام بود . او مرید مام بود .شاهرخ مطیع بی چون و چرای ولایت بود و اینان تا ابد زنده اند.

 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی